35.

 

 سلام، بعد از ظهر چهارشنبه تون بخیر

از دوشنبه بگّم که بعد از نوشتن پستم رفتم پای تی وی و شرافت رو نگاه کردم و بعدشم شبکه 3 پریا رو . فعلا که چیز خاصی نیست تا بعد ببینیم چی میشه داستانش؟

مستر زنگ زد و گفت مامان گفته شام ماکارونی پختم بگو آنی هم بیاد دور هم باشیم مثل اینکه خواهر شوهر هم از ظهر اونجا بوده. دیگه منم طرفای 9/15 کم کم آماده شدم تا مستر اومد دنبالم و رفتیم. خواهر شوهر زود ازدواج کرده و الان تو 30 سالگی دو تا بچه داره یه دختر 5 ساله و پسر 3 ساله. پسرش همش من و مستر رو کمین کرده مبادا بیرون بریم و اون نبینه عزیزم خیلی ذوقِ خونه ما رو داره و از ظهر که میان منتظرِ بیاد خونه ما.

دختر خاله مستر هم اونجا بود و دیگه شام رو کشیدیم و چقدررم که خوشمزه شده بود. من که یه عالمه خوردم یعنی مادرشوهر تا ببینه بشقابم آخراشه بازم برام پر میکنه و من چون ماکارونی بود نتونستم نه بگم دیگه  بعد از شامم با خواهرشوهر ظرفا رو شستیم و یکم نشستیم و چون به بچه قول داده بودیم می بریمش خونمون جفتشون رو برداشتیم و رفتیم خونه ما. خاله اینا هم خونمون بودن و قند عسل کلی با دیدن بچه ها ذوق کردم و هی پسر خواهر شوهر رو بغل میکرد و فشارش میداد و می بوسید. ناقلا از الان وارده این چیزا رو

بعد از اینکه یکم موندیم بچه ها رو رسوندیم خونه مادربزرگ مستر و همزمان با ما مادرو خواهر شوهر رسیدن و تحویلشون دادیم و رفتیم دور دور.

دیروز که سه شنبه باشه هرکی خونه خودش بود. شب قبلش اصلا نتونسته بودم بخوابم واسه همین واسه نهار بیدار نشدم گرچه مامان دو بار اومد صدام زد و خواب شیرینم بهم خورد. دیگه تا 4 خوابیدم البته بینش هی بیدار میشدم و دیدم مستر پیام داده و بعد که فهمید بدخواب شدم گفتش بخواب، منم دیگه بهت پیام نمیدم تا بخوابی. منم هی غلت زدم دیدم خوابم نمیبره رفتم دوش گرفتم. بعدش به مستر پیام دادم و بعد 18 دیقه جواب داد و من نمیدونم چرا عصبانی شدم!!! البته من هورمونام که بهم میریزه از چند روز قبل پ و یکی ، دو روز بعدش قاطی ام و دیروز قشنگ میدونستم بهانه الکی بخاطر همین هست.

دیگه جواب مستر رو ندادم از لجم!!! و هی وبلاگا رو باز کردم دیدم نخیر کسی چیزی ننوشته الکی دور خودم چرخیدم تا ساعت 8 که سریال بیاد و کلی حوصلم سر رفته بود و کلافه بودم. از دست مستر هم حرررص میخوردم چرا پیام نمیده؟

در واقع دلخوری الکیم بابت همین بود و منم لج بودم. تا اینکه طرفای 8/30 پیام داد با شوهر خواهرش در مورد فروش زمینمون صحبت کرده و اون یه پیشنهاد عالی داده ( آخه به مستر پیشنهاد داده شده بود! که زمین خودمون که قیمت بالایی رو بفروشیم و یه جا یه زمین ارزون تر و بزرگتر بگیریم که هم با پولش بتونیم خونمون رو تا یه جا برسونیم هم یه تیکه دیگه زمین داشته باشیم) .

گفتی چه پیشنهادی؟ گفت مفصله بعدا با هم حرف میزنیم منم گفتم باشه. نزدیکای ساعت 9 هم پیام داد پریا داره شروع میشه چون من یام میره بهم میگه منم دیگه خوب شدم و گفتم باشه عزیزم و تشکر کردم. بعدشم پا شدم واسه خودم نهار!!! کشیدم. مامان میگفت خب روزه میگرفتی تو که از صبح چیزی نخوردی. ان شاالله شاید فردا یه روز قضامو بگیرم.

چون این پست رو دیر شروع کردم و الان باید برم و چیزای که الان میخوام بگم ترجیح میدم رمزی باشه ،پس الان این پست رو میبندم و بعدا ادامشو تو یه مطلب رمزی می نویسم. فعلا

نظرات 4 + ارسال نظر
Niloooofar چهارشنبه 23 تیر 1395 ساعت 23:45 http://maloosak.69.mu

با وبلاگتون خیلی حال کردم بقول خودمونیا دمتون گرم
واقعا وبلاگ محشری دارین بازم تشکر میکنم
امیدوارم به سایت ماهم سری بزنین
98651

طلوع چهارشنبه 23 تیر 1395 ساعت 20:26 http://tolusobh.blogsky.com

جنگ هورمونا خررر است.منم مثل تو شدم,قبلا اینطوری نبودماااا,پنج شش,ماهه اینطور شدم.با این حال,کلا دو هفته از ماه رو شااااید خوب باشم,بقیش هاپوام.البته دور از جون شما
هرچی هست,خیررره ایشاالله.

خیلیییی هم خر است
خوشبحالت حداقل قبلا اینجوری نبودی من همیشه بودم ولی تو خونه که نمیشه سر مامان بابا غر زد و چیزی گفت در نتیجه همش خودخوری میکردم. الان مستر هست سر اون خالی میکنم
ممنون عزیزم

ع.پ (رهگذر) چهارشنبه 23 تیر 1395 ساعت 20:20 http://thomascrown.blogsky.com

درود فراوان

زیبا ، ساده و روان می نویسید
روزمرگی ها رو
خیلی دلم میخواد که بتونم بنویسم
بنویسم برای روزهایی که خوندنشون اشک از چشمام سرازیر کنه
اما مشغله ی کاری بسیار ...

و این روزها که سنتور نوازی هم به جاهای سختش رسیده

به من هم سر بزنید

در پناه حق

شاد و سلامت و مهربان باشید !

مرسی دوستم
خب سعی کنید یه تایم کوتاه به خودتون اختصاص بدید و بنویسید تا آروم بشید
مرسی.همچنین شما

پرستش چهارشنبه 23 تیر 1395 ساعت 20:08 http://khoda15.blogsky.com/

سلآم نو عروس (:
قلم زیبایی داری موفث باشی :)
رمزی نکن دیگه ذوقی ندارم واسه خوندن :)
دوس دارم بخونمت :)

سلام عزیزم. من نوعروس نیستمااا یک و ماه خورده ای دیگه میشه یک سال که عقد کردم
عزیز همیشه رمزی نیست که، یه چیزایی که نمیشه عمومی بگم رمزی می نویسم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.