36.

سلام، بعد از ظهر یکشنبه تون بخیر، خوبید؟

ساعت 16:12 دیقه اس که خواب آلود و کمی تا قسمتی با کوفتگی بدن دارم می نویسم. خواب آلود چون دیشب تا 7 صبح که ساعتو دیدم خوابم نبرد دیگه نمیدونم کی تونستم بخوابم واسه همین تصمیم گرفتم امروز هرجور شده جلو خودمو بگیرم و نخوابم واسه همین پا شدم اومدم بنویسم تا سرگرم بشم. کوفتگی بدن هم میگم حالا...

چهارشنبه دیگه نشد پستم رو کامل کنم و سریع بستمش البته یه چیزایی در مورد زمین و اینا هم نخواستم عمومی بنویسم. حالا سرفرصت می نویسم در موردش...

پنجشبه رو روزه بودم و با اینکه سحری نخورده بودم خیلی اذیت نشدم. البته آخراش گشنم شد که طبیعی بود. یه روز فقط داشتم از ماه رمضون که همونم قضا آوردم و راحت شدم. با مامان افطار کردیم و شام هم گفته بود بگو مستر بیاد. دختر داییم هم که از چهارشنبه اومده بود باز البته قرار بود پنجشنبه بره خونشون واسه خواب. دیگه خاله کوچیکه هم اومدن و پای شام بودیم که خاله بزرگه و شوهرش هم اومدن . آهان منم بعد اینکه روزمو باز کردم کیک خیس درست کردم واسه جمعه که مستر خونه ما بود و سرکار نمیرفت که عصر بیدار شدیم بخوریم.

دو تا خواهر زاده های مستر هم به عشق قندعسل باهاش اومده بودن خونه ما و همگی بودیم خلاصه... شام خوردیم و خالم گفت کیکت رو بیار که آوردم و همه خیلی دوست داشتن و نصفش خورده شد. بعدشم مستر بچه ها رو برد منم سریع آماه شدم بهش زنگ زدم برگشتی نیا تو که بریم بیرون. مستر زنگ در رو زد منم با بقیه خداحافظی کردم و رفتیم دور دور. خاله مستر مشکل معده داشت و یه مدت خیلی اذیت میشد و اصلا نمی تونست چیزی بخوره، حتی موهاشم ریزش پیدا کرده بود. دیگه زیر نظر دکتر بود و دارو مصرف میکرد و اون روز رفته بود جواب آزمایش های که دکتر گفته بود بعد یک ماه انجام بده رو نشون بده که دکتر بهش گفته بود تو خانوادتون کسی سرطان معده داشته؟ بیچاره ها شوک شده بودن و فهمیدن یک ماه پیش که رفتن معدش در مرحله اولیه تشکیل سرطان بوده یعنی هنوز سرطان نشده بوده ولی اگه دیر میرفتن دور از جونشون این اتفاق میفتاد. بعد دکتر چیزی بهش نگفته و دارو داده خاله مستر پیش یه دکتر دیگه هم میره که میگه این داروها رو نخور یه چیز دیگه می نویسه ولی خاله به حرف دکتر اولی گوش میده و با اینکه داروها قوی بوده و بعدش گیجش میکرده مصرف میکرده و همون داروها کمکش کرده و از شکل گیری سرطان جلوگیری کرده... واقعا خدا بهش رحم کرده به حرف دکتر دومی گوش نداده واقعا آدم گاهی میمونه بین دکترا. خدا رو شکر الان وضعیت معدش خوبه و مشکلی نداره ولی یه رژیم داده بهش که تا اونجایی که من میدونم خوردن ته دیگ قدقن شده واسش و مستر هم اون شب بهم گفت اگه دیگه ته دیگ بخوری من میدونم و تو  اینا رو مستر برام تعریف کرد و جز مامان مستر و یکی از دایی هاش کسی نمیدونه.

مستر منو رسوند خونه و دیدم بلهههه دختر دایی نرفته و باز میخواد شب بمونه  از این اخلاق داییم و زنش متنفرمممم. واسه چی اینقدر بچتون رو در خونه مردم میذارین؟ بابا شاید ما حوصله بچه نداشته باشیم. من بدممممم میاد یکی تو اتاقم بخوابه و هی تو دست و پام باشه. اینم رو زمین میخوابه و جاشو جمع نمیکنه هی باید من جمع کنم شبا هم یه تشک و پتو زیر پاش و یه پتو دو نفره سنگین رو خودش میندازه . اووووووف

جمعه مستر بیکار بود ( یه هفته در میون جمعه ها هست) نهار اومد خونه ما و بعدش با خیال راحت خوابیدیم بدون اینکه چشممون به ساعت باشه که مستر باید بره. البته من اصلا خوابم نبرد . عصر پاشدیم، نماز خوندیم چای تازه دم و کیک خوردیم و من آماده شدم یه سر رفتیم خونه عمه مستر که دو تا دختر عمش و زن پسرعمش اونجا بودن. من فقط یکی از دختر عمه هاشو میشناختم  از انجیر تو حیاطشون برامون آوردن که خیلی خوشمزه بود. نزدیک غروب بود بلند شدیم؛ خیلی نمونده بودیم بعد هی مستر میگفت پاشیم بریم من میگفتم بابا زشته یکم دیگه بشینیم بعد موقعی که پاشدیم عمه اش گفت چرا زود میخواید برید؟ نکنه خانمت داره میگه بریم ؟!!!!!  تو راه به مستر میگم چرا خانواده شوهر اینجوووورین؟ همه چی از چشم زن بدبخت می بینن البته عمش به شوخی گفتاااا :)

بعدش یکم دور زدیم و رفتیم خونه ما نماز مغربمون رو خوندیم و هی گفتیم کجا بریم؟ مستر میگفت ببرمت کیف بگیری، از این کیفای دستی مجلسی میخواستم بعد من هی دو دل بودم چون دور بود جایی که میخواستیم بریم بگیریم. بالاخره رفتیم و من دیدم طرف چند روز پیش جنس آورده ولی همش دو تا کیف از اونی که میخواستم مونده بود. دیگه تنوعی نبود که انتخاب کنم منم یکیشو خریدم و دوباره برگشتیم. تو مسیر رفتن آهنگای قدیمی شادمهر مال موقعی که ایران بود هنوز گذاشتیم خیلییی خوب بود و کلی خاطره و حس نوستالوژی داشت :) مسیر رفت خیلییی طولانی بود به مستر میگم تا ما بریم تعطیل شده و چرا اینقدر دور شده اونجا و اینقدرام نبود دیگه ... مسیر برگشت یه جا سرم و گذاشتم رو شونه مستر و بهش گفتم عزیزم اگه خواستی فلان جا بریم ؛باز بود بریم ببینیم جنساشو مستر هم گفت باشه. چند ثانیه بعد دستشو گذاشت رو پیشونیم میگه ببینم تب نداری؟ میگم چرااا؟ بعد سرمو بلند کردم دیدم عههههه ما خیلیییی وقته از اونجا رد شدیم ، اصلا مسیر برگشت با اینکه همون راه بود خیلیییی نزدیک تر شده بود. زمانش نصف یا کمتر شده بود اصلا

دیگه اومدیم خونه ما، داداشم با تعجب  اندازه کف دستشو نشون میده و میگه شما این همه راه رفتین همین یه دونه کیف رو بگیرین؟ بابام میخنده و جوابش میده وقتی شوهرش اینقدر گوش به فرمان زنش باشه همین میشه دیگه  منم تو دلم کلی ذوق و خدا رو شکر میکنم بابت مستر که همیشه برام وقت میذاره و خوشحالی و خواسته من براش تو اولویت قرار داره. نه تنها واسه خرید و جایی بردن من واسه هرچیزی حتی روحی :)

دختر دایی بالاخره برگشته بود ولی به مامان گفته بود عمه من دوباره چهارشنبه تا جمعه میام

دیروز نهار خونه مستر اینا بودم و بهش گفتم از امشب بریم پیاده روی ، اونم پایه این چیزا گفت باشه. دیگه طرفای 4 منو رسوند خونه منم خوابیدم تا 5/5 بعدش رفتم حموم بیرون اومدم یه کافی میکس واسه خودم درست کردم با کیک خوردم و کتاب خوندم... یکم طناب زدم و حلقه که هی میفته و هنوز درست بلد نیستم :) نزدیک غروب ماری اومد پیشم بهش میگم میخوام برم پیاه روی میگه آنی تو دیگه چیزی ازت نمیمونه که :(

آخه گفتم که من لاغرم و بخاطر مصرف قرص واسه کیستم یکم شکم و س ی ن ه آوردم که میخوام حتما از بین برن. بعد این قرصای که من میخورم خیلی بدن و دیگه میخوام قطعشون کنم و واسه مشکل کیستم باید حتما اگه قرص نخورم برم پیاده روی. یعنی جنبه درمان هم داره واسم...

زودتر از مامان اینا شام خوردم و مستر اومد و رفتیم بیرون... نمیدونم چرا اولاش پاهام بدجوووور خارش پیدا کردم داشتم می مردم دیگه از خارش :(

در کل خیلی خوب بود از اونور رفتیم خونه مستر اینا، صورت من حسااابی قرمز شده بود. یکم دراز نشست تمرین کردم و رفتیم دور دور. بعدش باز خونه ما و عکس تمرین شکم از داداش کوچیکه و الی گرفتم که تو گوشیشون داشتن از امروز عصر تمرین کنم. آخر شب یه دوش کوچولو گرفتم و تا صبحم که خوابم نبرد... اینم دلیل کوفتگی که اول پستم گفتم... پیاده روی دیشب :)

نظرات 6 + ارسال نظر
آوا چهارشنبه 13 مرداد 1395 ساعت 18:00

سلام آنی جان.
خوبی عزیزم؟
فدات..اره بعضی وقا واقعا دیگه نمیشه حسن خلق داشت.
منم به یه سری چیزا خیلی حساسم و بد واکنش نشون میدم..
ممم آره خیلی بده..اما دکتر میگفت ورزش و تحرک و اینا برای رفع تنبلی تخمدان خیلی عالیه..کار خوبی میکنی گلم.
روز خوبی داشته باشی.

سلام عزیزم
مرسی
اوهوم. منم همینجورم
آه خیلی خوبه کاش در کنار قرصات ورزش هم کنی والا بهتر از این داروهاست که کلی عوارض داره
مرسی عزیزم. تو هم همینطور

آبانه سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 17:10

ایششش ازین دخترداییا
خوشبخت و عاقبت بخیر بشین دختر
واسه عروسیت من رو در جریان بذار. یهو نشنوم عروسی کردیا

اییییییششش
مرسی عزیزم
چشمممم

آوا یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 08:07

سلام آنی جان.
خوبی عزیزم؟صبحت بخیر.
اومدم پستت رو خوندم تا نصفه ها..بعدش فهمیدم قبلا خونده بودمش.خخخخخ.
میگم این دختر داییت چرا انقدر شبا میمونه پیش شما؟چند سالشه؟آیا مامانت رو خیلی دوست داره یا تورو؟
واییی اره خرید وسایل پلاستیکی خیلی عالیه و ذوق داره...رفتی خریدی حتما بیا تعریف کن برامون.
رمز پست یک مردادت رو اهم اگه خیلی خصوصی نیست بده بخونمت.
فدات روزت خوش گلم.

سلام عزیزم
مرسی. عصر تو هم بخیر
خخخخخ
چهارم دبستانه. چی بگم والا خونه ما رو دوست داره. بعد یه آبجی داره اول راهنمایی با اون نمیسازن با هم اینم میاد خونه ما
آره خیلییی ... به روی چشم
عههه نداری؟ میام برات میذارم
خدا نکنه. روز تو هم خوش

آوا پنج‌شنبه 31 تیر 1395 ساعت 18:08

سلام آنی جانم.
خوبی عزیزم؟
ممم میدونم..تازه عروسی دیگه ...باید به این چیزا دقت کنی.ایشالا که خونه ت رو به قشنگ ترین شکل ممکن دکور میکنی...
آره سینگ توی دستشوییش خیلی باحال بود.ینی انقدری که من اولش متوجه نشدم اون قسمت دستشوییه..فکر کردم شومینه ای چیزیه..خخخخ.منم تاحالا ندیده بودم.
اما چون توی فیلم بود و از نزدیک ندیدمش دقیق نمیتونم توصیفش کنم.فقط میدونم که مثل بقیه ی دستشویی ها سنگ سفید و ساده نبود.سنگای رنگی تزیین شده بود که به هم چسبیده بودن...
آره اون خونه که کلا منتفی شد.خدا از دهنت بشنوه دختر.کاش یه خونه هم پیدا بشه که به دل من بشینه و بتونیم با دل خوش بگیریمش...
برامون دعا کن عزیزم.
عصرت خوش.

طلوع سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 14:21 http://tolusobh.blogsky.com

خوب کاری میکنی,پیاده روی میکنی!!خیلی برای رفع کیست موثره.اما بهتره قرص رو تا آخرش ادامه بدی و در کنارش ورزش,هم بکنی!!

عوووووف از دست این مهمونای خرده ریز,مثل دختر داییت!!!

طلوع قرصا خودش هورمون های بدن رو بهم میریزه منم هورمونام بهم ریخته خدایی هست خودش و کلا عوارض داره.
اوووووف

آوا سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 13:04

سلام آنی جانم.
خوبی عزیزم؟
به به کیک خیست نوش جونتون.
خسته هم نباشی.چقدر خوب که ورزش میکنی...آفرین واقعا عالیه....
پیاده روی هم که خیلی مزه میده.
اینم آدرس سایت اون کیکه:
http://cafebanoo.niniweblog.com/post/40/%DA%A9%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86-%D9%81%D8%B1-%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84%D9%85%D9%87-%D8%A7%DB%8C.html

سلام آوا جان، ممنون عزیزم
آره خیلی خوبه ولی پیاده روی میریم هوا خیلی گرم :(
مرررسی دوستم حتما یه روز درست میکنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.