13.

سلامممم، روزای سردتون بخیر

من که الان کنار بخاری دارم براتون پست میذارم. دلم بارون میخواد ولی حیف که خبری از بارون نیست

از دیروز بگم که ساعت 11 بیدار شدم و داشتم تکرار کیمیا رو می دیدم که مستر پیام داد هروقت بیدار شدی بگو بیام دنبالت لباست رو پروو کنی. آخه عروسی نمکی 2 دی هستش و مامان مستر میخواد واسه شب اول لباس برام بدوزه و واسه شب دوم هم لباس عقدم رو می پوشم. منم گفتم الان دارم فیلم می بینم و بعدا میام که بهم زنگ زد و گفت خواهر شوهر هم نهار اونجاست و مامانش گفته آنی هم نهار بیاد. منم گفته آخه امروز رستِ و قرار نبود منم بیام دیگه گفت مامان گفته باید بیای منم گفتم اوکی 11/30 بیا دنبالم. دیگه همونجور که تی وی می دیدم ضد آفتابم رو زدم و تا یه ربع به دوازده که مستر اومد دنبالم و من هنوز آماده نبودم گفتم بیاد تو  مامان هم هی میگفت میدونی میخوای بری ولی آماده نمیشی منم گفتم به من چه فیلم می دیدم :)

دیروز هم خیلی سرد بود ولی نه مث امروز! دیگه رفتیم و منم لباسم رو پروو کردم و بعدشم نهار خوردیم و مستر رفت سرکار و من موندم اونجا. روزایی که خواهر شوهر هست می مونم تا شب البته قبلا واسه انجام سمینارم برمیگشتم. یکم دراز کشیدیم و بعد بلند شدیم و حرف زدیم و مامان مستر گفت هوا سرده آش میچسبه منم از خدا خواسته گفتم آرههههه ( همه میدونن من عااااشق آشم).

بعد خاله مستر اومد و یکم موند و رفت. دیگه هانی و نمکی میخواستن برن خونه نمکی یه سری وسیله ببرن دنبال منم اومدن تا بریم. نمکی یه قسمتایی از خونشو کاغذ دیواری زده بود و خودش خیلی تعریف میکرد قشنگ شده منم ذوق داشتم زودی ببینم :) راستش بد نبود یعنی خوب بود ولی خیلی شیک نبود چون پرده سالن و پشت تی وی و یه قسمت آشپزخونه که کاغذی دیواری بودن رنگای مختلف بودن و حالت رنگی رنگی داده بود به خونه ولی در کل خونه دلبازی داشت. فقط من اینجا تو یه چیزی موندم. مثلا نمکی یخچال مشکی گرفته بود و البته هیچ چیز مشکی دیگه تو آشپزخونه نداشت ( کابینتاش سفید و بادنجونی بود) بعد من همیشه یخچال و وسایل بزرگ سفید دوست داشتم  مث لباسشویی اینا! یعنی میخواستم کابینت خونم سفید و سیلور باشه و بعد وسایل بزرگ سفید و وسایل کوچیک سیلور!  بعد هانی دیشب بهم می گفت ببین یخچال نمکی مشکی بود خیلی تو چشم بود و جلوه داشت اگه سفید بود پیدا نمیشد و اینا در صورتی که به نظر من مشکی تناسب نداشت اصلا با فضای آشپزخونه! بعد گفت یخچال طوسی  یا همون نقره ای بگیر خیلی قشنگ تره و جلوه میده به آشپزخونت. حالا من موندم چیکار کنم؟ میگفت کابینت کرم های گلاس ( کاملا براق) با یخچال طوسی قشنگه. میشه کمکم کنید؟ موندم چه رنگی بگیرم یخچالم رو ! ولی قصد دارم دوقولو بگیرم آخه یخچال ساید بای ساید فریزرش کوچیکه و کمه باید همه چی رو هم بذاری ولی اونجوری کلی جا داری. بابام هم میگفت یه دوقولو طرح خیلی شیک دیدم و من تو رنگش موندم هنوز :(((

اینم بگم که سفید همه چی قشنگ سفیده ولی رنگای دیگه با هم اختلاف دارن و کم رنگ و پررنگ دارن و یخچال و لباس شویی اینا یه رنگ در نمیان.

خب خیلی پراکنده نوشتم. بعدش برگشتم خونه مادر شوهر و عکسای خونه نمکی رو به خواهر شور نشون دادم که اونم گفت زیاد رنگی شده و رنگا تناسب ندارن با هم. بعدشم مستر اومد و شام خوردیم و کیمیا دیدیم. خواهر شوهر اینا میخواستن برن خونه ما هم پا شدیم بیایم خونه ما و مادر شوهر هم با خواهر شوهر خواست بره خونه مامان بزرگ مستر ( هر شب همه اونجا جمع میشن) دیگه منم لفتش دادم تا همه برن تا یکمی تنها بمونیم با مستر دلم براش تنگ شده بود نشده بود درست ببینمش :)

تا 11/20 اونجا بودیم بعد رفتیم مستر یه پولی رو انتقال داد و اومدیم خونه ما، به زور من اومد تو و یه قهوه و شلغم خوردیم و بعد رفت خونه. امروزم بس که سر بود به زور از زیر پتو بیرون اومدم بعد نهار رفتم حموم و بیرون اومدنی چشبیدم به بخاری . بعد این پست هم برم آرایشگاه یه صفایی به ابروهام بدم  فعلا عزیزانم

12.

سلام، خوووووبید؟

عاقا من حافظم ضعیف شده یادم نمیاد این چند روز چیکار کردم یا مثلا روزی که رفتم بیرون چند شنبه بوده؟؟؟

فکر کنم چهارشنبه بود ( شاید سه شنبه !!!! ) قبل غروب ماری یه سر اومد پیشم آهان سه شنبه بود :) ماری اومد و یکم حرف زدیم و اون از خونشون گفت که دارن واحدای بالاش رو درست میکنن. منم یکم حدود قیمتا رو گرفتم ازش تا بدونم کلا چجوریاس؟؟ آخه مستر یه زمین تو بهترین نقطه شهر داره که ارزش زیادی هم داره و من خیلی دلم میخواد خونه دلخواهم رو اونجا بسازیم. حتی نقشه خونه رو هم تو ذهنم دارم!! ولی میدونید که از خونه ساختن اونم با قیمت های سرسام آور خیلی طول میکشه واسه همین قرار شده ما فعلا طبقه بالای خونه باباش اینا که نیمه ساخته رو آماده کنیم و اول زندگی اونجا باشیم تا بتونیم سرفرصت و بدون عجله خونمون رو بسازیم. طبقه بالا هم حدود 95-100 متر هستش و دو خوابه ست گرچه کوچیکه ولی بهتر از اینه که هرماه  اجاره بدیم . خدا رو شکر خانواده مستر هم خیلی مهربونن و من مشکلی نداره بالا سرشون باشم. کجا بودیم؟ آهان قیمتا رو از ماری گرفتم و یکم حرف زدیم و من متوجه شدم فرداش چهارشنبه اس و اربعینه و تعطیل!!!! یعنی اینقدرررر من حواسم سرجاشه

بعد از غروب هم مستر پیام داد که مامان اینا میخوان برن پیش زهره ( عروس داییش و جاری اون دختر پست قبل) تو هم میری؟ تو پرانتز بگم که داداش زهره فوت کرده بود و چون ایشون از یه شهر خیلی دور هستن نشده بود بریم واسه تسلیت و الان برگشته بود خونه خودش  و کلا با اولین برخوردی که با من داشت همش به مستر میگفت آنی رو خیای دوست دارم تو رو خدا بیاید خونمون و رفت آمد کنیم و کلا خیلی مهربونه . درسته از یه شهر خیلی بزرگتر و بهتر از اون یکی عروسه ولی رفتاری خیلی بهتر و با شخصیت تره . خلاصه منم گفتم آره میرم که گفت ساعت 8 مامان و خاله میان دنبالت که برید. منم قبلش آماده شدم و فقط یکم ضدآفتاب زدم تا پوستم یه دست بشه ؛ کلا من همیشه جلو فامیلای مستر خیلی شیک و مرتب و با آرایش میرم البته نه خیلی غلیظ و زننده هااا در حدی که منو خیلی شیک نشون بده ولی اون روز فرق میکرد. اصلا دلم راضی نشد خونه کسی که میخوام واسه تسلیت برم اونم واسه داداشش حتی یه رژ کمرنگ بزنم بماند که صاحبخونه خودش یه رژ خیلی ملایم زده بود که البته من بهش حق دادم بنده خدا از غصه و گریه چشم براش نمونده بود و کلا ناراحتی صورت آدمو بهم می ریزه اینه که مداد تو چشمش کشیده بود و رژ ملایم داشت.

ساعت 8:15 خاله مستر بهم زنگ زد که اگه آماده ای بیا دم در و رفتم دیدم خودش و دخترش و اون یکی دختر دایی مستر هستن که خب سنی ندارن و یکی ششم میخونه و اون یکی هشتم! گفت بریم خونه مامان بزرگ و بعد از اونجا همه با هم میریم... اونجا هم به مادر شوهر زنگ زد و بهش گفت ما میریم شما هم بعد بیاید. خلاصه مامان بزرگ رو برداشتیم و رفتیم .زهره یه بچه 6 ماهه داره که کلی گریه میکرد دیگه همش دور اون بودن. بعد چند دیقه هم مامان و خواهر مستر اومدن و تا 9/30 اونجا بودیم و رفتیم خونه مامان بزرگ منم به مستر پیام دادم بیاد اونجا. یکم نشستیم و دو تا دایی مستر اومدن بعد مستر به بهانه اینکه باید بره یه پول انتقال بده گفت بریم ، گرچه خواهر شوهر فهمید الکی میگه و مچمون رو گرفتیم و کلی خندیدیم :) بعدم رفتیم خووه مستر اینا نشتیم و منم گفتم گشنمه ساندویچ میخوام مستر رفت برام خرید و اومد و رفتیم بالا که راحت تر باشیم چون داداش مستر پایین بود ( بالا دو تا اتاقاش آمادست و کلا وسایل داره) بعدشم کلی حرف زدیم و هی میگم مستر بریم الان مامانت اینا میان زشته میگه یکم دیگه صبر کن! تا بالاخره موقع رفتن من دیدم یه سایه پشت در اومد و نزدیک بود سکته کنم. بابای مستر بود که اومده بود ببینه چرا چراغ بالا روشنه؟ البته بنده خدا اصلا تو نیومد و فهمید ما هستیم سریع رفت منم تا خونه هی غر زدم زشت شد، بد شد، تقصیر تو بودو این حرفا مستر هم میگفت چرا بد شد؟ داشتیم حرف میزدیم بالاخره خودشون میدونن میخوایم راحت باشیم و یه جا بشینیم دو تایی حرف بزنیم.

چهارشنبه هم نهار خونه مستر اینا بودم و خیلی خوش گذشت باباش هم واسم یه جوراب زمستونه خوشگل خریده بود :)

پنجشنبه مستر نهار خونه ما بود و شبش هم با مامان و خاله و دایی کوچیکه شام رفتیم کنار دریا و هوا خوب بود و خوش گذشت. جمعه هرکی خونه خودش بود و شب مستر اومد اینجا یکم دور دور کردیم یکم رفتیم خونشون و باز یکم اومدیم خونه ما :)

امروزم من نهار اونجا بودم که وقتی بیدار شدم دیدم مستر پیام داده بیدار شدی آماده شو بریم بیرون هوا خوبه! منم سریع آماده شدم و یکم دور دور کردیم و نهار رفتیم اونجا با اینکه خوابم میومد و مستر میگفت بخواب ولی دلم نیومد لحظه ای که با همیم بخوابم و کلی اذیتش کردم بعدش مستر یه چرت کوتاه پنج دیقه ای زد ( بیرون بودیم میگفت به نیم ساعت خواب نیاز داره) و منو رسوند خونه ، منم تو راه معذرت خواهی کردم که نذاشتم بخوابه ( آنی مظلوم)  

ببخشید طولانی شد و وقت نشد دوباره بخونم معذرت اگه غلط داشت. خدافظ

11.

سلام، خوبید؟

امروز بدجور دلم میخواست بنویسم و دلم تنگ شده بود . از شانسم تبدیل لپ تاپ رو داده بودم به مامان اینا که تو ماکوفری که جدید گرفتن بزنن و سوخته بود. منم عصبانی شدم کلی ولی چیزی نگفتم اماااا بابا یه تبدیل دیگه پیدا کرد و بهم داد و اینه که الان اینجام.

اینقدر نبودم که اصلا نمیشه از اون روزا نوشت پس از دیروز می نویسم

دیروز قرار بود مستر نهار بیاد خونمون منم میخواستم صبح بیدار شم  و دوش بگیرم ولی تا 11/30 خوابیدم. البته منظورم از صبح پا شدن 10:50 ست هاااا  وقتی هم بیدار شدم تا با مامان حرف زدیم و اینا دیر شد و نشد دوش بگیرم. دیگه موقع نهار بابا و داداشی و مستر اومدن و نهارمون رو خوردیم و مستر اومد تو اتاق من دراز بکشه که البته نمیخوابه و منتظر میشه من ظرفا رو بشورم و برم پیشش من تندی ظرفا رو شستم و بدیو بدیو اومدم سمت اتاقم :) آخه این مدت اصلا نشده بود درست و حسابی تنها باشیم ظهرا . ما برناممون اینجوریه که یه روز نهار خونه ما هستیم فرداش خونه مستر اینا و روز سوم هرکی خونه خودش. حالا تو این دو روز که پیش همیم نهار این چند مدت مثلا یا ما خالم اینا خونمون بودن یا خواهر مستر خونشون بوده و نشده بود مثلا بریم تو اتاق بخوابیم آخه مستر بعدش باید بره سرکار و تایم نداره بمونه زیاد. خلاصه اینکه دیروز سریع رفتم پیشش و دراز کشیدیم و همینجور که حرف میزدیم نمیدونم چی شد که مستر لو داد امروز یکم تایمش بیشتره و کلی سورپرایزم کرد. هوووم خیلی خوب بود و واقعا دلم براش تنگ شده بود گرچه هر شب میریم دور دور ولی لحظات اینجوری یه چیز دیگست ( آنی پررو)

بعد که مستر رفت منم یکم دراز کشیدم و بعدش دوش گرفتم . دیگه وروجک ( پسرداییم) خاله و دخملش اومدن منم واسه شام خمیر جوجه چینی رو آماده کردم و به مستر گفتم شام بیاد خونمون. یکم دیشب بی حال بودم البته بیشتر حوصله شلوغی نداشتم و اینم بدونید خونه ما هنوز به روال سابق پیش میره و هر شب خاله اینا اینجان و دایی هم کمابیش. اینه که دلم آرامش خونه رو میخواست و یکم پیش مستر غرغر کردم و اونم آرومم کرد.

خالم هم یه دسر خوشمزه درست کرد منم بعد اینکه نمازمو خوندم خوشگلاسیون کردم تا مستر بیاد آماده باشم. دیگههه شوهر خاله و مستر هم اومدن و شامو خوردیم و بعدشم دسر و منو مستر رفتیم بیرون دور دور . تو راه دیدیم یه ماشی بوق زد واسمون نگو پسر دایی مستر با نامزدش بود که من بهش گفتم تند برو که نیان پیشمون ولی مستر گفت زشته و پشت سرمون هستن. دیگه اومدن کنار ما و از مستر پرسید سی دی زبان نصرت داره؟ که گفت نه و انم خواست مستر براش بگیره بعدشم رفتن و ما هم اومدیم خونه. حالا چرا من نخواستم بیان پیشمون؟ جریان اینه که مستر و این پسرداییش خیلیییی با هم صمیمی بودن قبلا و مث برادر هم بودن، پسر داییش هم دو سال بزرگتر از مستر هستش. بعد ایشون که با این خانم نامزد میکنن ( نامزدش مال یه شهر دیگس که پسر داییش اونجا کار میکنه) یکم از همه دوستاش کناره می گیره و حتی بدون اجازه این خانم آب هم نمیخوره همچنین این دختر خانم اسم پسره و خودشو عوض کرده و اسم جدید گذاشته!!!!! خب فامیل هم سختشونه 30 سال یکی رو صدا میزدن و حالا بیان یه اسم دیگه بگن و چند بار هم که این آقا رو با اسم خودش صدا زدن نامزدش عصبانی شده و رک به همهههه حتی به مامان بزرگ مستر گفته اسمش اینه ( اسم جدیده) و دیگه به اون اسم صداش نکنید . من وقتی فهمیدم به یه پیرزن هم اینجوری گفته و حرمت نگه نداشته کلی تعجب کردم! و از طرفی میشه یه پسر رو انتخاب کرد به عنوان همسر آینده ولی اسمشو قبول نداشت؟ اسم خودشم نمیدونم چجوری لو رفته که یه چیز دیگس از طرفی از اینان که تو جمع همش تو بغل هم می شینن و میوه دهن هم میذارن و کلی کارای عشقولی و خصوصی رو تو جمع میکنن اینه که بقیه زیاد با این خانم جور نیستن. اینم بگم که دختره آرایشگره و فکر میکنه از بقیه بالاتره و هر سری که میاد خودشو یه شکل میکنه که بگه من متفاوتم با شماها مثلا سری قبل سه تا بافت زده بود رو موهاش و ابروی همون سمتش رو دو تا خط انداخته بود از همینایی که پسرای که رپ میخونن انجام میدن و خط میندازن با تیغ که صد البته بافت رو مو اصلا چیز جدید و متفاوتی نیست و از خیلی پیش بوده وهمه انجام میدن، همه اینا باعث میشه من اصلا باهاش راحت نباشم گرچه اصلا زیاد نمی بینمش چون اینجا نیستن . سری قبل که اینجا بود خاله مستر نهار دعوتش کرده بود و به من و مستر هم گفت بریم که من قبول نکردم و گفتم من با این راحت نیستم چون اصلا شبیه من نیست رفتارش. خب دیگه غیبت بسه پاشم برم که کلی گناه کردم امروز البته اینم بگم که دختره برخوردش بد نیست با من که همصحبت نشده جز سلام و احوالپرسی  ولی با مستر خوبه و میجوشه. فعلا

10.

سلام خوبید؟ 

من و مستر هم خیلی خوبیم و خدا رو شکر. روزای قشنگی رو میگذرونیم. این مدت به شدت درگیر نوشتن پروپوزالم و گیرای الکی استادم بودم و نشده بود بیام به وبلاگ دوستام و خودم سر بزنم. ان شالله به زودی آپ میکنم :)