5.

سلام، بعد از ظهر سه شنبتون به خیر

تا داغم هی پست بذارم بعد دوباره غیب بشم میگمااا من تو این چند سال وب نویسی هیییچ وقت نشده تو پستام صبح به خیر بگما ( آیکون آنی تنبل)

دیروز بعد از اینکه پست گذاشتم یکم وب دوستای گلم رو بعد مدت ها خوندم و کامنت گذاشتم بعدشم تو نت چرخیدم و مدل لباس دیدم آخه قرار بود امروز با مامان اینا بریم شهر زی زی اینا ( دوستامون) و میخواستم به سفارش مادر شوهر واسه خودم چند تا پارچه بگیرم. دلیل رفتنمون هم این بو دکه داداش زی زی مشکل کلیه داره متاسفانه و این مدت حالش بد بود و دکتر گفته بود باید پیوند بزنن. دیگه فعلا مرخص شده بود و قرار بود بریم دیدنش.

بعد نت گردی هم نماز مغربم رو خوندم و شروع کردم به خورد کردن سوسیس و فلفل دلمه و گوجه واسه کوکو و بعدم با خاله کوچیکه سرخ کردیمشون. به مستر هم گفته بودم واسه شام بیاد که اولش گفت امشب یکم کار دارم و دیر میشه منم بهش گفتم میدونی که خونه ما دیر شام میخوریم پس با خیال راحت کاراتو بکن و بیا.

بعد از شام هم سریع ! ( چه واژه غریبی) آماده شدم تا بریم یه سر به مامان بزرگ مستر بزنیم بماند که به خاطر این سریع آماده شدن من یکم دیر شد اونجا هم دو تا زندایی های مستر و پسر داییش و همسرش و بچه هاشون بودن. کلا هرشب پاتوق همشون اونجاس مخصوصا الان که مامان مستر و خالش رفتن سفر . مادربزرگش خیلیییی مهربونه و واقعا دوستش دارم، دیشب هم هی میگفت که من اینجوری قبول ندارم و شما دیر میاید و زود میرید. وقتی اون هست هم من و مستر باید حتما کنار هم بشینیم و نمیذاره کسی دیگه بیاد پیش من

بعد از اون یه سر رفتیم خونه مستر اینا تا لپ تاپشو برداره و ببره خونه خواهرش. آخه اونا هم رفتن سفر و به مستر گفتن این مدت شبا خونه اونا بمونه بعد اونم رفتیم خونه خواهرش. دیشب نشده بود یکم تنها باشیم و اینکه قرار بود من امروز برم خیلی واسمون سخت بود مخصوصا واسه مستر. یکمی اونجا با هم حرف زدیم و بعد منو رسوند خونه تا بخوابیم هم چندتایی پیام دادیم که البته 4 صبح بود!!!

امروز هم به بدبختی 12 بیدار شدم تا قبل رفتن دوش بگیرم که مامانم گفت مامان زی زی الان زنگ زده و گفته ما تهرانیم، دیشب  از بیمارستان بهشون زنگ زدن گفتن کلیه پیدا شده و تا امروز ظهر ساعت 1 خودشون رو برسونن. دیگه بنده خدا تا از هواپیما پیاده شده بود به مامان زنگ زده بود خبر بده که ما حرکت نکنیم.

منم دوش گرفتم و نماز ظهرمو خوندم و موهامو سشوار کردم و منتظر مستر که نهار بیاد که دیدم پیام داده : آنی اگه میشه من نیام، دیشب تا صبح خوابم نبرده بعدم رفتم دفتر، الان اومدم خونه یکم بخوابم دوباره برم. اینکه بازم پیام نداده بود حدس زدم از خستگی خوابش برده منم چیزی نگفتم و به مامان اینا گفتم مستر نمیاد. بعد نهار بازم پیام داد که برنامه سفرمون چی شد و میخواد بره سرکار که جواب ندادم. بعدم رفتم بخوابم ولی منتظر بودم ببینم باز پیام میده یا نه؟ راستش عقلم میگفت حق داره،از دیروز که بیدار شده رفته سرکار نخوابیده تا الان که پیام داده تازه بعدشم میخواد بره و اگه بیاد اینجا معذبه و روش نمیشه قبل نهار یا سریع بعد نهار بره بخوابه ولی باز از نیومدنش دلخور بودم. همینجور تو فکر بودم که جوابشو بدم یا نه که البته لجبازیم نمیذاشت بازم صدای پیام گوشیم بلند شد تا خواستم باز کنم دیدم زنگ زد. پرسیدخواب بودی؟ گفتم نه ، گفت پس چرا جوابم رو ندادی؟ گفتم ندادم دیگه ( یکم اینجاش حس بدی بود، میشه گفت پشیمونی و خجالت از کارم) دیگه گفت باشه پس بخواب و منم جواب دادم گفتم که خواب نبودم و بعدم خدافظی کردیم. چند دیقه بعد پیام داد: آهان، چون دیشب تا صبح بیدار بودم و امروز فقط چهار ساعت خوابیدم جواب ندادی و نتت رو آف کردی؟ آفرین و ممنون. منم بهش گفتم می تونستی بیای خونه ما بخوابی و مامان اینا منتظرت بودن تا بیای و برام سخت بود بعد کلی انتظار بگم نمیایی و اونا اصلا چیزی نگفتن ولی خودم سختم بود. دیگه مستر کلی معذرت خواهی کرد و گفت واقعا خسته و خواب بوده و نتونسته بیاد حتی از دیشب شام خونه ما تا الانم چیزی نخورده منم بابت رفتارم معذرت خواهی کردم و همه چی به خیر گذشت.

بعدش یکم خوابیدم و نماز عصرمو خوندم که آرام ( خاله زی زی ) زنگ زد و گفت پنج دیقه پیش امیر رو بردن اتاق عمل و براش دعا کنین و اینکه مامان زی زی اصلا حالش خوب نیست و گریه میکنه. خودشم گریه بود دوستای گلم عاجزانه ازتون خواهش میکنم واسه سلامتی امیر دعا کنین، یه نوجوون 17 ساله که از بچگی مشکل کلیه داشته تا الان. خدایا ازت خواهش میکنم خودت کمکش کن اون مث برادر منه و خیلی براش نگرانم.

بعد تلفن آرام هم اومدم پستم رو بنویسم. ببخشید طولانی شد، خدافظ

نظرات 2 + ارسال نظر
میس فاطی چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 01:16

اره،باید از کارت خجالت بکشی.منظورم رفتارت با مستره...مگه بچه ا؟؟؟
ایشالاااااااااااااا که حالش خووووب بشه

میدونم خیلی کارم بد بود
ان شاااااالله

ساحل آرام سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 22:24 http://sahelearam5.mihanblog.com

ایشالله خوب میشه
به نظرم حق داشتی یه جوری توی ذوقت خورده ولی خب مستر هم خسته بوده
از همین اول رابطتونو خوب مدیریت کن،نذار خدای نکرده دلخوری بینتون پیش بیاد
ایشالله هر روز عاشق تر باشین عزیزم

دکتر که از عملش راضی بوده امیدوارم مشکلی پیش نیاد دیگه
اوهوم خسته بود. دیشب که اومد اینجا چشماش قرمز بود و خستگی ازش می بارید
مرسی عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.