سلامممم، حال شما؟ احوال شما؟ چقدرررر سوووت و کور شده وبلاگا از وقتی بلاگفا پوکید همه چی بهم ریخت.
خب از چهارشنبه بگم که ما به مهمونی رفتیم. آخه زن پسردایی مستر بازم گفته بود و پسرداییش هم دوباره زنگ زده بود ما هم گفتیم دیگه خیلی بد میشه اگه نریم، مهمونی هم خونه پسر داییش بود. منم بعد از نماز عشا کلی به خودم رسیدم و خوشگلاسیون کردم و منتظر شدم مستر بیاد دنبالم. این پسرداییش داداش همون دوستمه که منو به مستر معرفی کرده بود! وقتی رفتیم دیدم دوستم و چهارتا از خواهر شواهراش هم که اومدن ایران هستن. در واقع اینا یه کشور عربی زندگی میکنن و چون این دوستم با سالی جاری میشه طبعا خواهر شوهر سالی هم هستن!!! ( عجب کشفی کردم)
بعد چون من هم خودم اینا رو قبلا خونه سالی دیده بودم و هم وصفشون رو از سالی زیاد شنیدم غیر از سلام و خداحافظی حرفی باهاشون نزدم. حالا وصفشون چیه؟ هیچی فقط زیادی زبون درازن و کارایی با سالی اینا میکنن که یکیشو میگم حالا شاخ در بیارید. ولی اینم بگم خوشگلن و پولدااار!
یکی از کاراشون این بود که شب عروسی سالی که تو هتل بود و عروس و داماد شب اونجا تو یکی از اتاقا میمونن اینا کلید اتاق عرس داماد رو برداشته بودن و نمیدادن یکی از اقوامای سالی جریانو می فهمه و به زور کلیدو می گیره و بعد آخر شب سالی می بینه که اینا از قبل رفتن تو اتاق و لباس عوض کردن!!! و بدتر اینکه ش و ر ت و س و ..... ن شون رو ، روی تخت انداختن!!!!!
خب بگذریم، من اون شب پیش مامان بزرگ مستر نشستم و کلیییی برام حرف زد. کلا هرچی پیش بیاد منو ببینه برام تعریف میکنه و درد و دل خیلی دوستش دارم . ان شاالله همیشه سالم باشه میزبان هم با وجود بارداری و اینکه چند روز دیگه فارغ میشه کلی زحمت کشیده بود دستش درد نکنه. بعد شام هم بقیه دایی های مستر اومدن و خوب بود.
پنجشنبه هم مستر نهار اومد پیشم و طبق قرار عصر رو به خودش مرخصی داد. ما هم بعد نهار یکم حرف زدیم و لا لا کردیم بعدشم نماز خوندیم و عصرونه خوردیم و من حاظر شدم و بعد غروب زدیم بیرون. اول رفتیم پیش مادربزرگش بعدم شام گرفتیم و رفتیم خونه خواهر مستر خوردیم و همونجا موندیم تا آخر شب که منو رسوند خونه. خیلییی شب خوبی بود و با گوشی مستر بازی کردم و کلی با هم آهنگ گوش دادیم
جمعه هم خونه داییش نهار دعوت داشتیم که بعدش مستر منو رسوند خونه ،منم تا شب که بیاد خونه بودم و حوصلم سر رفت. چون به خاطر طوفان هوا آلوده بود بیرون نرفتیم و کلا جمعه خونه بودیم خالم اینا هم طبق معمول بودن. دیروز هم نهار پیشم بو منم براش عصرونه درست کرده بودم که خودم زیاد دوست نداشتم ولی اون خورد و تعریف کرد. عصر رفتم پیش ماری که از سفر امده بود و قرار گذاشتیم از امروز بعد غروب بریم بدوییم یکم و ورزش کنیم ببینم هملی میشه یا نه؟ شب هم باز با مستر رفتیم بیرون و دو ر دور. امروزم که ساعت 2 بیدار شدم و بعد نهار بازی کردم و بعدم در خدمت شما و آپ نمودم. به خاطر بازی یکم سرم گیجه واسه همین تند تند نوشتم . برم دیگه فعلا
طفلی سالی اینا چی میکشن از دستشون
خدا مامان بزرگ مسترو حفظ کنه واستون :)
واقعا ساحل، من که اصلا تحمل ندارم
مرسی عزیز دلم. ان شاالله
خوشبخت بشی دوستم
انشالله روزای خوبی داشته باشی
از حال امیر هم واسم بنویس. انشالله کلیه اش جواب بده و خوب بشه
مرسی عزیزم همچنین تو مهربونم
ممنون
خدا رو شکر فعلا دکترا راضی هستن