7.

سلامممم، حال شما؟ احوال شما؟ چقدرررر سوووت و کور شده وبلاگا از وقتی بلاگفا پوکید همه چی بهم ریخت.

خب از چهارشنبه بگم که ما به مهمونی رفتیم. آخه زن پسردایی مستر بازم گفته بود و پسرداییش هم دوباره زنگ زده بود ما هم گفتیم دیگه خیلی بد میشه اگه نریم، مهمونی هم خونه پسر داییش بود. منم بعد از نماز عشا کلی به خودم رسیدم و خوشگلاسیون کردم و منتظر شدم مستر بیاد دنبالم. این پسرداییش داداش همون دوستمه که منو به مستر معرفی کرده بود! وقتی رفتیم دیدم دوستم و چهارتا از خواهر شواهراش هم که اومدن ایران هستن. در واقع اینا یه کشور عربی زندگی میکنن و چون این دوستم با سالی جاری میشه طبعا خواهر شوهر سالی هم هستن!!! ( عجب کشفی کردم)

بعد چون من هم خودم اینا رو قبلا خونه سالی دیده بودم و هم وصفشون رو از سالی زیاد شنیدم غیر از سلام و خداحافظی حرفی باهاشون نزدم. حالا وصفشون چیه؟ هیچی فقط زیادی زبون درازن و کارایی با سالی اینا میکنن که یکیشو میگم حالا شاخ در بیارید. ولی اینم بگم خوشگلن و پولدااار!

یکی از کاراشون این بود که شب عروسی سالی که تو هتل بود و عروس و داماد شب اونجا تو یکی از اتاقا میمونن اینا کلید اتاق عرس داماد رو برداشته بودن و نمیدادن یکی از اقوامای سالی جریانو می فهمه و به زور کلیدو می گیره و بعد آخر شب سالی می بینه که اینا از قبل رفتن تو اتاق و لباس عوض کردن!!! و بدتر اینکه ش و ر ت و س و ..... ن شون رو ، روی تخت انداختن!!!!!

خب بگذریم، من اون شب پیش مامان بزرگ مستر نشستم و کلیییی برام حرف زد. کلا هرچی پیش بیاد منو ببینه برام تعریف میکنه و درد و دل خیلی دوستش دارم . ان شاالله همیشه سالم باشه میزبان هم  با وجود بارداری و اینکه چند روز دیگه فارغ میشه کلی زحمت کشیده بود دستش درد نکنه. بعد شام هم بقیه دایی های مستر اومدن و خوب بود.

پنجشنبه هم مستر نهار اومد پیشم و طبق قرار عصر رو به خودش مرخصی داد. ما هم بعد نهار یکم حرف زدیم و لا لا کردیم بعدشم نماز خوندیم و عصرونه خوردیم و من حاظر شدم و بعد غروب زدیم بیرون. اول رفتیم پیش مادربزرگش بعدم شام گرفتیم و رفتیم خونه خواهر مستر خوردیم و همونجا موندیم تا آخر شب که منو رسوند خونه. خیلییی شب خوبی بود و با گوشی مستر بازی کردم و کلی با هم آهنگ گوش دادیم

جمعه هم خونه داییش نهار دعوت داشتیم که بعدش مستر منو رسوند خونه ،منم تا شب که بیاد خونه بودم و حوصلم سر رفت. چون به خاطر طوفان هوا آلوده بود بیرون نرفتیم و کلا جمعه خونه بودیم خالم اینا هم طبق معمول بودن. دیروز هم نهار پیشم بو منم براش عصرونه درست کرده بودم که خودم زیاد دوست نداشتم ولی اون خورد و تعریف کرد. عصر رفتم پیش ماری که از سفر امده بود و قرار گذاشتیم از امروز بعد غروب بریم بدوییم یکم و ورزش کنیم ببینم هملی میشه یا نه؟ شب هم باز با مستر رفتیم بیرون و دو ر دور. امروزم که ساعت 2 بیدار شدم و بعد نهار بازی کردم و بعدم در خدمت شما و آپ نمودم. به خاطر بازی یکم سرم گیجه واسه همین تند تند نوشتم . برم دیگه فعلا

نظرات 2 + ارسال نظر
ساحل آرام جمعه 20 شهریور 1394 ساعت 00:30

طفلی سالی اینا چی میکشن از دستشون
خدا مامان بزرگ مسترو حفظ کنه واستون :)

واقعا ساحل، من که اصلا تحمل ندارم
مرسی عزیز دلم. ان شاالله

آبانه دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 10:35

خوشبخت بشی دوستم
انشالله روزای خوبی داشته باشی
از حال امیر هم واسم بنویس. انشالله کلیه اش جواب بده و خوب بشه

مرسی عزیزم همچنین تو مهربونم
ممنون
خدا رو شکر فعلا دکترا راضی هستن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.