15.

بعد از ظهر سه شنبه همگی بخیر . ساعت بیست دیقه به پنجه که شروع کردم به نوشتن ، از یکشنبه بگم که بعد از نوشتن پستم تا غروب تو نت چرخیدم و بعدشم نشستم پای تی وی و بازم سرم تو گوشیم بود. اون شب مستر به خاط مهمونش نتونست بیاد که اینم خودش یه ماجرا داره که میگم حالا.

این آقا همکلاسی مستر  تو دانشگاه بوده و با یه آقایی که یه جای کوچیک اطراف شهر ما زندگی میکنه دوست هستش. بعد اون شخص خیلی میرفته شهر و خونه همکلاسی مستر و الان با کلی اصرار دعوتش کرده بیاد خونشون و این بنده خدا هم اومده. منتها شبی که خواسته بیاد اوشون گفتم من نیستم امشب و سرکارم این بنده خدا هم اومد پیش مستر فردا صبحشم هم اوشون گفتن خانومم مریضه و بیمارستانم ، ظهرشم گفتن میخوام برم سرکار و تا فردا نیستم!!! در نتیجه دوست مستر پیشش موند و رفت خونه مست اینا این شد که ما یکشنبه اصلا همدیگه رو ندیدم و این اولین بار در این شش ماه عقدمون بود که یه روز کامل همو نبینیم! خب شبش سختم بود ولی باهاش کنار اومدم دیگه حالا خاله اینا که هرشب خونه ما هستن هم اون شب نیومدن. موقع شام هم من حواسم نبود داداش کوچیکه رفته دانشگاه ( ترم اول و بهمن بودش ) واسه اونم بشقاب گذاشتم این شد که مامان جان موقع شام کلی گریه کرد و تا آخر شب ناراحت بود.

دیروز که دوشنبه بود نوبت مستر بود نها خونه ما باشه ولی چون نمی دونستیم دوستش میره یا میمونه دیگه برناممون بهم خود. که انگاری میزبان متواری ساعت 11 اومده بود و مهمونش رو برده بود و صد البته امروز فهمیدیم ظهر بهش گفته من میخوام برم سرکار و تو بمون خونه من نصفه شب میام و این بنده خدا هم چون خانوم این آقا خونه بوده دیگه روش نشده بمونه و با اوشون رفته سرکارش !!!!!

مامان مستر قبلا بهم گفته بود تو این هفته یه شب میایم خونتون دیدنی ولی غروب خبر میدم که تو زحمت نیفتین منتها من به مستر گفته بودم تو زودتر به من خبر بده. دیگه ظه گفتش امشب مامانش اینا میان منم ظهر نصف قسمت 16 شهزاد رو دیدم و بعدش خونه رو گردگیری و جارو کردم و کیک شکلاتی و پرتقالی درست کردم. مامان هم دسر و یه شیرینی دیگه که مورد علاقه خانواده مستر هستش درست کرد. دیگه غروب خاله بزرگه اومد و ووجک همراهش بود ( پسردایی بسیار شیطون تازه 4ساله شده) آهان خاله کوچیکه هم غروب فندق رو آورد و خودش رفت کلاس و من باید هم بچه داری میکردم هم کیک می پختم و مامان هم واسه کاری رفتن بیرون و این وسط خیلی اعصابم خورد شد.

بعد که کارا سرو سامون گرفت آماده شدم و یه تونیک که رنگ خیلی شادی داره با شلوار جذب مشکی پوشیدم و آرایش هم فقط یه ضد آفتاب و رژ ملایم و خیلییی کم ریمل زدم. دیگه مهمونا اومدن که مامان و بابا و خواهر و خاله مستر بودن. تا 11/15 بودن و خوب و خوش گذشت البته وروجک کلییییی آتیش سوزوند. اونا که رفتن خاله کوچیکه و مستر موندن و با هم گوزل دیدیم و همگی رفتن. منم خیلیی خسته بودم ولی قبل خواب لیمو زدم به صورتم آخه جدیدا از پوستم راضی نیستم و لک آورده همه میگن اصلا پیدا نیست و تو وسواسی ولی خوو دوست ندارم اینجوری دیگه روغن قندق هم زدم به ابروم بلکه دنباله ابروم که خیلی کوتاه شده در بیادش :( تا جمع و جور کنم و بخوابم ساعت 2 شده بود.

امروز هم طرفای 11/30-12 بود که بیدار شدم و واسه نهار کمک مامان سیب زمینی سرخ و سالاد درست کردم. نها هم مستر اینجا بود و تا  نهار بخوریم و جمع کنم ظرفا رو ساعت 2/30 شد حالا خوب شد که گذاشتم تو ماشین ظرفشویی و خودم نشستم دیگه سریع اومدم پیشش کلیییی دلم براش تنگ شده بود  امروز بهش گفتم زودی نقشه خونمون رو بدیم دوستت بکشه ـآخه من نقشه ای که قبلا خودش واسش پروانه ساخت گرفته دوست ندارم و تو ذهنم نقشه خونه آیندمون رو دارم ولی باز گفت صبر کنیم الان ذهنم مشغول کارِ جدیدی ِ که گرفتم. هوووووووم من صبر ندارم خب

ساعت 3/15 هم رفت سرکار و دوست مذکور هم اومده پیشش چون میزبان متواری باز رفته سرکار!!!! بعد قرار بود امشب بره شیراز این آقا طبق حرف خودش ولی نمیدونم چرا مستر پیام داد که احتمالا امشب هم پیشم بمونه. خدا نکنهههههه بمونه وگرنه باز نمی بینمش :(((((

مردم چقدرررر عجیب شدن مهمون دعوت میکنن  اونم با اصرارررر ولی خودشون فرار میکنن و میرن!!!!!

پ.ن: الان بنده به شدت عصبانی هستم چون دیشب فندق جعبه ساعتمو برداشته و  یه تیکه از بند ساعتم که توش بونده ( واسه دستم گشاد بود اضافش رو جدا کردم) گم شده. بعد نگین ساعتم دو تاش افتاده من خواستم با این تیکه اضافه عوض کنم  یکی از عادتای بد خاله اینه وقتی میاد خونمون اصلا حواسش به بچش نیست و انتظار داره ما هی بریم دنبالش و مواظبش باشیم یا چیزی دستش باشه ازش نمی گیره و این فندقی برس سشوار منم خراب کرده و دیگه جا نمیره توش :((((((

نظرات 7 + ارسال نظر
آوا شنبه 1 اسفند 1394 ساعت 17:33

سلام آنی جان خوبی عزیزم؟
خدا بد نده گلم..ایشالا آقاتون زود خوب بشن.
نمیدونم والا..خوب من کلا اهل استراحت کردن نیستم.بخوام استراحت کنم روحیه م خراب میشه و فکر میکنم بی مصرف شدم..دست خودم نیست اما حق با توئه باید بیشتر مواظب باشم.
نه دیگه روم نشد چیزی بگم.اما امیدوارم محمد بفهمه که اون پیرهن سفید خال خالی سلیقه ی ما نیست...
فدای تو.برات بهترین هارو آرزو میکنم.

سلام عزیزم، الان حالش بهتر شده. مرسی
آره می شناسمت ولی کمر درد خیلی بده باید جلوشو بگیری تا بیشتر نشه
کاش یه روز بدونه سلیقه تو نبوده

آوا شنبه 1 اسفند 1394 ساعت 08:00

سلام آنی خانومی.
صبحت بخیر
من امروز بعد از چند روز اومدم نت و گفتم بهت یه سری بزنم..میبینم که پست نذاشتی خانومی..حتما امروز میذاری..منتظر هستم.
روزت خوش گلم.

فدات عزیزم، مرسی که بهم سر میزنی
بهت گفتم که خونه مستر اینا بودم مریض بودش

آرزو چهارشنبه 28 بهمن 1394 ساعت 19:31 http://arezoo127.blogfa.com/

آره ضدآفتاب نه تنها ضرر نداره بلکه خوبم هست

دو ساعت یه بارم بزنیم مشکلی نداره ولی کرم پودر اینا پوستو خراب میکنه به مرور زمان ...

دیگه چیکارا میکنی برای پوستت؟؟ علاقه زیادی به بحث پوست دارم خخخخ

نخیر نگفته بودی،بی تربیت

میس فاطی^_^ چهارشنبه 28 بهمن 1394 ساعت 11:14 http://www.sillylife.blog.ir

اقا من میگم حالا ک خالت حواسش نیس،تو بزنش بچه رو...دیدی نمیشه بچه ی مهمونو زد؟تو موقعیت داری...استفاده کن..
بعدشم اینکه حرکت اون فرد دعوت کننده به شدت ناب بوده!!

آرزو چهارشنبه 28 بهمن 1394 ساعت 10:56 http://arezoo127.blogfa.com/

ارایش توام مثل من ضدآفتاب زدنه :))))))))

ا توام از این روشهای سنتی برای مراقبت از پوستت استفاده میکنی

آقای شوهر متولده چنده؟چیکاره هستن عایا؟؟

کلا بچه ها عذاب جونن :|

آه جدیدا همش ضدآفتاب میزنم میگم مگه میخوام کجا برم الکی هی کرم بزنم و پوستمو خراب کنم
آره الان چند روزیه دارم انجام میدم آخه این کرما تا استفاده میکنی خوبن بعدش دوباره پوستت مث اول میشه و فقط این وسط پولت حروم میشه میره
آرزوووو ؟ قبلا پرسیدی بهت گفتماااا فراموش کردی دختر؟؟ متولد 66 هستن عزیزم و توی شرکت راه سازی کار میکنن و چون دفتر و اینا کلا دست خودشه می تونه ظهرا بیاد خونه واسه نهار
وااای نه حالا از فضولی و شیطنتشون بگذریم خیلی شیرینن آزو همین دانیال رو ببین با اون اپشین گفتنش چقدرر گوگولیه

آنی سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 23:01 http://www.annie.blogfa.com

ماشاالله چه ماجرای پیچیده ای بود دوستشون و اینا

وای آنی!
منم خیلی لجم می گیره وقتی مامانی حواسش به بچه ش و کاراش نیست
ادم واقعا کلافه میشه...

البته خاله ت با شما احساس راحتی داره خب :*

آره اصلا ماجرای عجیبی بودش
خیلیییی بدممم میاد منم ولبی خب خالم خونه ما اینجوریه اصلا ایشون انگار بچه ماس چون از وقتی مامان و بابام عقد کردن خالم باهاشون بوووده تا وقتی شوهر کرد و رفت

آوا سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 17:53

سلام آنی جونم.
خوبی عزیزم؟
به به میبینم که پست گذاشتی.خوندنش کلی بهم چسبید خانومی.خوب کاری کردی.
ولی تعجب میکنم از این آقای دوست مستر...چقدر زشت بوده کارش که مهمون دعوت کرده و بعدش اینجوری...تازه اون قسمتش بدتر بود که گفت تو بمون با خانومم من میرم شب میام..به نظرم درست نیست.باز حالا خوبه خود آقای مهمون شعور داشته.
بگذریم..
دلتنگی خیلی بده.منم اصلا طاقت دوری از میثمو ندارم..میگما چقدر خوبه که شمام همیدیگه رو زود زود میبینین.
مم بچه همینه دیگه..مخصوصا اگه شیطون هم باشه.دیگه باید عادت کنی به شیطونیاش.بزرگ بشه خوب میشه.چند سالشه؟
آخ گفتی..ینی مهمونیم که اوکی شد یه نفس راحت کشیدما..بس که این چند وقت تو استرس این بودم که کی میان..
فدای تو.روز خوبی داشته باشی.

مرسی عزیزم که وقت گذاشتی و خوندیم

آوا اون مهمونه دوست مستر هستش عزیزم نه میزیان متواری!

آره خیلییی کارش زشت بوده. فکر کن تازه کار دولتی اینا هم نداره گویا واسه خودش کار میکنه یعنی می تونسته این دو سه روز که با اصرار مهمون دعوت کده بمونه خونه ولی خب معلومه نمیخواسته خودش بعد جالبه خودش همیشه خونه اون بنده خدا میرفته. امروز ظهر هم دوست مستر رو دم محل کارش پیاده کرده و خودش رفته!!! اینم احتمالا امشب بمونه و باز ما نمی بینیم همو :(((

آره خیلی خوبه که هر روز همدیگه رو می بینیم وگرنه من خیلی اذیت میشدم

فندق خانوم یک سال و سه ماهشه ولی شیطون شده البته که کلی واسه خاله آنی عزیز کرده خودشو

منم وقتی مهمون داریم دوست داریم زودی بدونم کی میان و چند نفرن؟ حالا خوبه مبدونی تعداد مهمونات رو و همش یه روزن ما چند روز پیش سه روز مهمون داشتیم و واقعا خسته شدم

خدا نکنه عزیزم. تو هم شب خوبی کنار میثم داشته باشی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.