29. متشکرم که به دنیا اومدی...

سلام عزیزانم ، خوبید؟ بازم اومدنم دیر شد، واقعا امکان اومدن به نت نداشتم و خرابی های این مدت اینترنت و دستگاه و اینا هم مزیت بر علت شده بود.

پنجشنه تولد مستر بود و همونطور که گفته بودم میخواستم شام بپزم و با هم بریم بیرون. روز چهارشنبه مستر بعد از ظهر نرفت سرکار و با هم بیرون بودیم و نشد کاری انجام بدم و تمام کارهام موند واسه پنجشنبه یعنی روز تولد قبلا هم جوری جلوه داده بوم ک یعنی از تولد و این چیزا خبری نیست و کادوری روز مرد و تولد مستر یکی بوده. از بدشانسی پنجشنبه سردرد و گلو درد خیلی بدی داشتم و در آستانه سرماخوردگی بودم. اصلا نمی تونستم سرپا وایستم ، تصمیم داشتم شام لازانیا درست کنم. ظهر مواد گوشتیش رو حاظر کردم و خواستم کیک و شکلات مغزدار درست کنم. کیک سفارش نداده بودم چون برنامه بیرون داشتم خامه کیک آب میشد و اگه میذاشتیم واسه بعد که اومدیم خونه خیلی دیر میشد چون مستر تا 10 سرکار بود و بعدشم تا میرفت خونه و نماز میخوند و میومد دیر میشد از طرفی ام نه من نه مستر هیچ کدوم اهل خامه و اینا نیستیم. در نتیجه قرار شد کیک خیس درست کنم که بدون کیک نباشه تولد و شکلات که بعد نهار یه مسکن خوردم تا بلکه بهتر بشم و به کارام برسم ولی اصلا نشد سرپا بمونم. واسه اینکه حالم گرفته نشه مدام به خودم میگفتم آنی خب شکلات درست نکن، اشکال نداره هیچ چیز مهم تر از سلامتیت نیست و به خودت و بدنت احترام بذار و استراحت کن. دیگه یکم دراز کشیدم البته خوابم نبرد اصلا ولی خمون دراز کشیدم حالم رو بهتر کرد و مسکن هم اثر کرد و سرم و گلوم بهتر شد. بعدشم بلند شدم و کیک درست کردم . مامان مستر هم زنگ زد حالمو پرسید و گفت با خواهر شوهر و خاله مستر بیان دنبالم بریم خرید؟ که گفتم تولد مستر هستش و میخوام شام بپزم جالب اینکه مامانش یادش رفته بود اون روز تولد مستر هستش طرفای یه ربع به نه هم کار درست کردن لازانیا رو شروع کردم. حالا این بین مستر میگفت شام بیا خونه ما و من می گفتم نه تو امشب شام بیا اونم میگفت امشب شام نمیخوام، و میخوام ریشم رو بزنم و تا بیام خونتون دیر میشه و این حرفا منم مونده بودم چیکار کنم؟ همون شب که من میخواستم سورپرایزش کنم آقا شام نمیخواست و تازه میخواستم ریشمم بزنه  دیگه بهش گفتم دو شبه مامان اینا میگن شام بیای و نمیشه امشب هم بگم نمیای؟ که گفتش نه ؛میام .

سریع لازانیا رو درست کردم و بعدشم مانتوم رو اتو زدم و آماده شدم و مامان بنده خدا وسایل رو برام آماده گذاشت . آهان کادوش هم بردم تو ماشین پشت صندلی های جلو یه جیب هست  اونجا قایم کردم فکر کنم گفته بودم ادکلن گرفتم و یه جعبه شکلات خوشگل عصر هم براش یه متن قشنگ با خودکارای رنگی که برام خریده بود نوشتم با مضمون " مشتکرم که به دنیا اومدی " بعد یه رژ قرمز زدم و پایین برگه رو بوسیدم  یه جعبه خوشگل هم خریده بودم با یه ساک، دیگه کف جعبه رو گل خشک ریختم و از عطر خودم بهشون زدم، یادداشتم روگذاشتم زیر ادکلن تو جعبه و آسانس هم کنارش رو گل ها بعدم گذاشتم تو ساک. وسایلم گذاشتم تو ماشین مامان هم رو لازنیا هم فویل کشیده بود که سرد نشه دیگه نشستم منتظر مستر. مامان اینا هم شام قرار بود از بیرون بگیرن که داداشم با شام و مستر با هم رسیدن. خب من بهش گفته بودم شام خونه ما هستی ولی دیگه به روی خودم نیاوردم آماده رفتم دم در که مستر گفت آماده ای، بریم؟ اولش تعجب کردم گفتم کجا؟ گفت وقتی آماده اومدی دم در یعنی میخوای بریم بیرون ، یه لحظه ترسیدم نکنه شک کرده باشه که اینجوری نبود خدا رو شکر. دیگه با مامان و بابا خداحافظی کردیم و بابا بهش الکی تعارف زد شام بمونید که مستر گفت مرسی میریم بیرون بابا هم گفت پس دیگه تعارف نمی کنم!!! ( همیشه زیاد تعارف میکنه )

خلاصه رفتیم بیرون و حالا گیر داده بود شام چی میخوری ؟ میگفتم من سیرم نمیخوام بعدا گشنم شد یه چیزی می گیریم ولی مگه ول میکرد؟ ئیگه بهش گفتم فعلا نوشیدنی میخوام ( واسه شاممون میخواستم) دیگه رفتیم واسه من یه ویتامین سی گرفت واسه گلو دردم خودشم میراندا بعد باز گفت خب شام کجا بریم؟ گیییر داده بودا که گفتم نمیخورم، حالم خوب نیست بریم یه جا بشینیم که شک کرد و گفت تو یه نقشه ای داری  دیگه خندیدم و بهش گفتم شام درست کردم دیگه کلی ازم تشکر کردم و خوشحال شد منم هی بهش می گفتم چرا اینقدر گیر میدی مثل خواستم سورپرایزت کنم. دیگه رفتیم یه جای تقریبا خلوت نشستیم. خیلیییی شوکه و خوشحال شده بود ، لازانیام هم خوشمزه و تنددد شده بود. وسط شام بهش گفتم ریموت رو بزن برم دستمال بیارم از تو ماشین حالا تو کیفم بودا خواستم برم کادوشو بیارم که خودش بلند شد و نذاشت من برم دیگه منم پشت سرش بلند شدم و وقتی در ماشین رو باز کرد اشاره کرده به صندلی شاگرد و گفتم اونجا یه چیزی هست بردار خیلیییییی تعجب کرد و خوشحال شد و بعدشم اشاره کردم به صندلی راننده گفتم اونجا هم هست دیگه شکلاتش هم از اونجا برداشت. شب بی نظیری بود ، واقعا مستر سورپرایز و خوشحال شده بود و این واسه من لذت بخش تر از هرچیزی بود. کلییییی ازم تشکر کردم و واقعا خجالت زدم کرد. دیگه اینقدر شام خوردیم که جا واسه کیک نموند .

بعدشم یکم دور دور کردیم و عاشقونه بودیم ، تازه مستر گفت میگم چطور شده بود بابات گفت دیگه تعارفت نمی کنم  یا اینکه خواستم بیام خونتون و بچه های آبجی هی می گفتم ما هم میایم پیش زندایی ولی خواهرم نذاشت و گفت امشب نه !

خدا رو شکر اولین تولد با هم بودنمون خیلی خوب و بود و مستر دوست داشت.

دیروز که جمعه باشه دومین دوره انتخابات مجلس بود که ظهر نهار خونه خواهر مستر دعوت بودیم و از اونور رفتیم رای دادیم و من اومدم خونه . مسترم هم ساعت 9 شب اومد دنبالم و رفتیم بیرون و گفت شام کجا بریم؟ که من گفتم میل ندارم بریم خونتون برام املت درست کن. مامانش اینا شام خونه مادر بزرگش بودن و زنگ زدن ما هم بریم ولی چون شمارش آرا شروع شده بود و آمارش میومد برامون و اونجا نت نبود نرفتیم. مثلا من میل نداشتم ولی اینقدر بوی املتش و ظاهرش خوب بود که خط کشی کردم و به مستر گفتم این قسمت بزرگه ماله منه و اون یکی هم مال تو از مال من نمیخوری که نمیدمت :)) بعد شام هم واسم شربت درست کرد  بعدم رفتیم خونه ما و چون زود رای گیری تموم شده بود نتیجه هم زود اعلام شد البته شمارش تقریبا مونده بود ولی کاندید ما خیلییی جلو بود . دیگهبا مامان و بابا و داداشا و خاله ها رفتیم مجل تجمع و جشن که خیلییییییی شلوغ بود در واقعت یک چهارم شهر طرفدار کاندید ا. صول. گرا بودن و بقیه ا. صلاح. طلب و بعد کل این جمعیت یه جا جمع شده بودن دیگه ببینین چخبر بود تا نزدیکای 2-2/30 بیرون بودیم و خوش گذشت. امروز هم که مستر نهار اینجا بود و بعدشم رفت سرکارمنم الان این پست رو ببندم و برم یکم تی وی ببینم . چه کار مهمی دارم!!!!

شب همگی خوش

نظرات 6 + ارسال نظر
سمیرا پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1395 ساعت 13:23 http://bazmman.blogfa.com

سلام عزیزم خوبی؟
وااااای چه سوپرایزی بوده.
ام شاالله همیشه به تولد و شادی باشه.
تولد آقاتون مبارک
ان شااله تولد 120 سالگی در کنار همدیگه
هر روز خوشبخت تر و خوشحالتر از دیروز

سلام سمیرا جان. مرسی عزیزم، تو خوبی؟
مررررسی عزیز دلم
امیدوارم تو هم خووووشبختِ خوشبخت بشی دوستم

آرزو چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ساعت 10:32 http://arezoo127.blogfa.com

چه سورپرایز قشنگ و خانومانه ای :)))
تولدشون مبااارک ☺

مرررررسی عروس خانوم خوشگل

طلوع دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 01:44 http://tolusobh.blogsky.com

عزیزززز دلم تولدشون مبارک!!!
په باحال سورپرایزشون کردی!!!افرین

آوا یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 18:04

سلام آنی جان.
خوبی عزیزم؟
واییی چقدر قشنگ مسترو سورپرایز کردی..غذای خوشمزه و کیک و کادو...ینی عالی بودا...حتما خیلی بهتون خوش گذشته.چقدر خوب.
خوشحالم که برگشتی عزیزم.
آخخخ گفتی منم بدم هی به رقص آدم گیر میدن و اظهار نظر و این حرفا...زودتر عقد مینا بگذره راحت شیم.
فدات گلم.

Fereshteh یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 06:27 http://archangel1374.blogfa.com

سلامـ.تولدشون مبارک.ان شاءالله تولد ۱۲۰سالگیشون در کنارهمـ با کلی بچه و نوه و نتیجه

سلام عزیزم
مرسی
انشاالله البته با دو تا بچه

بهار یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 00:01 http://likespring.blogsky.com

عزیزمممم...تولد مستر مبارک...عشقتون مستدام

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.