28.

میدونم خیلی وقته ننوشتم؛ امروز هم اینقدر ذهنم درگیره که نمیدونم پستم چجوریه میشه؟

اول بگم که این مدت نقشه خونمون یا همون طرح کلیش آماده شد ، اونی نشده بود که من میخواستم ولی این طرحم قشنگ بود و مستر خیلی دوست داشت. متراژ خونه رو کردیم 138 متر و هال و اتاق خودمون بزرگ شد. دو تا اتاقای دیگه هم یکیش 12 متر و یکیش یکم بزرگتر در کل خوب شد خدا رو شکر  دلم میخواست با جزئیات از این دوران بگم براتون ولی امروز حسش نیست ...

از بیکاری تو خونه خسته شده بودم، دلم میخواست یه کار خوب پیدا میشد و یکم سرگرم بشم. امروز تا چشمامو باز کردم از ذهنم گذشت که اگه یه روز کار برام پیدا بشه اونوقت استرس زود بیدار شدن صبح ها رو می گیرم و یاد این دوران بیکاریم میکنم. بعدش پا شدم صورتمو شستم و پیامای گوشیم رو چک کردم دیدم پسرخاله مامانم پیام داده آنی مدارک شناسنامه و دانشگات برام بفرست شرکت فلان جا رشته تو رو میخواد واسه مسئول تضمین کیفیت ، اصلا موندم چی جواب بدم؟ آخه فلان جایی که میگه یه شهرک هستش از شرکت ها و خب موقعیت کاری خوبی هستش ولی باید از پنج و نیم صبح پاشی بری به سرویس برسی و بری سرکار تا ساعت 5 عصر که سرویس بیاد و مستر قبلا گفته بود دوست نداره من به خودم سختی بدم و اینقدر طولانی کار کنم.

به مستر زنگ زدم و جریانو گفتم و پرسیدم چی جواب بدم؟ گفت شرایط کاریش رو بپرس و اینا منظورش ساعت کاری بود که پرسیدم و همون چیزایی بود که گفتم و اینکه پنجشنبه و جمعه و روزای تعطیل هم ،تعطیل هستیم. اینم بگم که اونجا مرد میخواستن و پسرخالم صحبت کرده واسه من که قبول کردن ولی مصاحبه داره.

این نکته هم اضافه کنم شهر ما چون کوچیکه ساعت کاری اداره جات از 7صبح تا 3یا نهایتش 3/30 بعد از ظهره و چون تو شهر هستش و مسیر کوتاه و راحت طبعا خیلی راحت تره ولی کو کار ؟ همش شده پارتی بازی و بابای من با اینکه سمت خوبی داره ولی اصلا اهل رو زدن واسه من نیست. میگه الان همه الکی میگن باشه و چشم و منت میذارن ولی تا موقعیتی پیش بیاد آشنا خودشون رو میبرن سرکار که خب درستم میگه.

همه میگن موقعیت خوبیه ولی مستر ته دلش راضی نیست میگه دوست ندارم سختی بکشی وظیفه منِ که فکر زنگی باشم نه تو و از طرفی ام بزرگترین مشکل ما اینه که الان ظهرا با هم هستیم یک ساعت و نیم دو ساعت ولی اونجوری دیگه فقط دو روز آخر هفته و این برامون خیلییییی سخته. در واقع بزرگترین مشکل من و مستر همینه شاید بگین مگه چیه و این حرفا ولی واقعا برای ما خیلی سخته. مستر میگه دوست ندارم ازم دور بشی و برام سخته خودمم که بدتر

با خودم میگم وقتی عروسی کنیم قطعا برام سخت ترِ که همسرم ظهرا واسه نهار بیاد خونه و من نباشم. اصلا عصر بیام خونه دیگه میتونم به زندگیم برسم؟ خب منم به مسیر طولانی عادت ندارم چون شهرمون بزرگ نیست که واسه جایی رفتن تو ترافیک بمونم یا راه زیاد باشه میدونم رفت و آمد خستم میکنه و بدتر از همه من بد ماشینم البته همه میگن سختیش یه ماهه و بعد عادت میکنی، واقعا گیجم نمیدونم چیکار کنم. با خودم میگم تا کاری مناسب تو شهر خودمون پیدا کنم برم که سابقه کار داشته باشم از طرفی بزرگترین مشکلم دلتنگیم واسه مستر هست. میدونم زیادی بهم وابسته هستیم

نمیدوووونم چیکار کنم ...

یه اداره ای هست که از ساختمونش خوشم میاد، حقوق کارمنداشم عااالیه و من همیشه دوست داشتم اونجا کار کنم. حدودای یکی دو ماه پیش آگهی استخدام زدن و من خووشحال که هرچقدر لازم بشه میخونم و قبول میشم و به رویام میرسم!!! اماااا در کمال تعجب دیدم همههه جا نیرو میخواد واسه این اداره جز شهر ما! هیچی دیگه نشد تا اینکه چند روز پیش مستر اونجا کار داشته و رفته و فهمیده نیرو جدید گرفتن! حالا چجوری یهو نیازمند شدن خدا داند. تا اینکه دو سه شب پیش خاله کوچیکه گفت میوان برن خونه فلان دوستش که من یهو یادم اومد این دوستش خیلی وقته اون اداره کار میکنه و ماهی حدود چهار، پنج میلیون می گیره ( همون ساعت کاری 7 صبح تا 3 بعد از ظهر ) بهش گفتم اگه موقعیت پیش اومد ( چون با دوستای دوران مدرسه خواستن برن) بپرس ازش چجوری نیرو جدید گرفتم و بازم میخوان کسی رو یا نه و این حرفا که نشده بود بپرسه. دیگه امروز بهش پیام دادم گفتم بپرسه ببینم چی میشه، کاااااش اینجا بشه نه به خاطر حقوقش بلکه به خاطر ساعت کاری خوب و اینکه تو شهر و من پنج دیقه به هفت هم میتونم از خونه بزنم بیرون تا برسم اونجا اینم بگم که تقریبا روبروی خونه مستر اینا میشه این اداره یعنی اگه بشه عاااااالی میشه. خدایا خودت بخواه که بشه

هنوزم در مورد کار پیشنهادی مرددم ولی این پست رو نوشتم آروم تر شدم، اینم بگم که یکی از دلایلی پریشونی من اینه که با همه رودربایستی دارم! مثلا پسرخالم این کارو واسه من صحبت کرده من میگم زشت نباشه من بگم نه!!! میدونم اخلاق بدی هستش و بااااااید ترکش کنم.

نظرات 4 + ارسال نظر
مامان حلما سه‌شنبه 11 خرداد 1395 ساعت 18:51

سلام آنی عزیز
به نظرم که اصلا واسه کار عجله نکن ی زن همیشه باید شوهر و زندگیش تو اولویت باشه مخصوصا که شما به شوهرت هم وابسته ای مطمئن باش ساعت کاری زیاد خسته ت می کنه و بی انرژی.اونوقته که خدایی نکرده بینتون فاصله میوفته و مشکل
امیدوارم ی کار خوب با شرایط عالی پیدا کنی

سلام عزیزم
من واقعا عجله ای ندارم الانم کلی از تموم شدن درسم گذشته و بیکار بودم و هر کاری هم نمیخوام ولی واقعا بیکاری سخته سعیده جان آدم حوصلش سر میره و انگار از جامعه دور شدی
مرسی عزیزم منم امیدوارم

فرزانه پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1395 ساعت 21:44 http://ghesmatema.blogfa.com

آنی جون ب نظر من از دستش نده....
بفرست مدارکتو...

ما الان دوساله ه ه ه بی کاریم و جویای کار....
آقا هم همینجور...

خیلی بده حسش

لبته برا هر کس متفاوته ....

انشالله هر جور صلاحته پیش بره

فرستادم عزیزم ولی نشد...
میدونم خیلیییی حس بدیه ان شاالله هم شما و هم آقاتون یه کار خیلی خوب پیدا کنین
مرسی دوستم

آوا سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 08:27

سلام آنی جان.
خوبی عزیزم؟
چه خوب که پست گذاشتی..اینجوری پریشونی فکری آدم کم میشه یکمی..
از خواننده های بی معرفت که نگو...
من خیر سرم رمز عوض کردم که بدونم کیا منو میخونن ...یه هزارنفر رمز دادن و همه قسم و آیه که دیگه روشن میشیم و این حرفا...اما باز تا رمزو گرفتن رمز و دیگه پیداشون نشد...منم دیگه بیخیال شدم.
در مورد کاره..به نظر من خوب فکراتو بکن...
به نظرم نه گفتن به پسرخاله ت اصلا ضایع یا بد نیست.وقتی نتونی با شرایط اون کار کنار بیای خوب مجبور نیستی که خودتو تو دردسر بندازی..
ایشالا که اونجایی که میخوای برات کار جور بشه و توام خوشحال بشی.
نقشه ی کلی خونه تون مبارک گلم.

سلام آوا جان
مرسی عزیزم. تو خوبی؟
آره خیلی خوب بود برام
واقعا...
نمیدونم چجوری روشون میشه رمز رو بگیرن و برن
در مورد کار می نویسم الان
مرسی دوستم

بهار سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 00:43 http://likespring.blogsky.com

عزیزمممم...به نظر من برو مصاحبه...مصاحبه پنجاه پنجاه هستش...اولا با محیط و اینا اشنا میشی. ایشالا قبولت که کردن یه مدت میری اگه دیدی نمیتونی عادت کنی و برات سخته بیخیال میشی ولی اگه نه خوب بود ادامه میدی...
موفق باشیییی
زود زود بنویسسسس

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.